رنگی شبیهِ نور

فرهنگ به معنای هوایی‌ست که ما تنفس می‌کنیم...

رنگی شبیهِ نور

فرهنگ به معنای هوایی‌ست که ما تنفس می‌کنیم...

ما جامعه‌ای می‌خواهیم که رنگ‌ش شبیهِ نور باشد...
*****
نمونه‌ی کاملِ دنیای انسانی در دورانِ ظهورِ حضرتِ بقیه‌الله ارواحنا فداه اتفاق خواهد افتاد و از آن‌جا –من به شما عرض بکنم- دنیا شروع خواهد شد. ما امروز در زمینه‌های مقدّماتیِ عالمِ انسانی داریم حرکت می‌کنیم. ما مثلِ کسانی هستیم که در پیچ و خم‌های کوه‌ها و تپه‌ها و راه‌های دشوار داریم حرکت می‌کنیم تا به بزرگ‌راه برسیم. وقتی به بزرگ‌راه رسیدیم، تازه هنگامِ حرکت به سمتِ اهدافِ والاست.(1389/9/10)

نویسندگان

این یک متنِ سیاسی نیست.

سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۴۵ ب.ظ

نمیدانم از کجا باید شروع کنم؛ امّا خب دلیلی هم نمی‌بینم که عقب‌تر از دیروز ظهر بروم؛

فکر کنم همه فهمیده بودند چه شوقی دارم که دکتر جلیلی می‌خواهد بیاید دانش‌گاه‌مان؛

نیم ساعت قبل از شروعِ مراسم رفتیم آمفی‌تئاتر که نزدیک‌ترین صندلی به جلیلی بنشینم،

امّا گویا از من مشتاق‌تر هم بود!

بلخره در ردیف چهارم جاگیر شدیم،

مشتاقانه منتظرِ آمدنش بودم،

با بچّه‌ها صحبت  می‌کردیم تا مراسم شروع شود، -با دوستانی رفته بودم که هیچ احساسِ خاصی به جلیلی نداشتند، فقط آمده بودند مثلِ بچّه‌ی آدم(بعداً می‌فهمید چرا این اصطلاح را به کار بردم) ببینند چه می‌گوید-

کم‌کم سالن شلوغ می‌شد، و البته همهمه هم ایجاد،

اوّلین اتّفاقِ نامتعارف (البته کاملاً متعارف در امیرکبیر!) شنیدنِ فریادِ (شاید واژه‌ی عربده به‌تر باشد) یکی از پسرها در وسطِ سالن بود، و بعد درگیری،

و این داد و بیداد ها هی بیش‌تر می‌شد،

حالا سالن دیگر پُرِ پُر شده بود، خیلی‌ها ایستاده بودند،

خیلی‌ها هم نمی‌توانستند اصلاً داخلِ سال بیایند،

عدّه‌ای شروع کردند به شعار دادن، شعارهایِ تفرقه‌انگیز، انگار که مسأله شیعه وسنی مطرح باشد، من نارحت بودم از این تفرقه‌پراکنی، مثلی خیلی‌های دیگر، و همین خیلی‌ها با شعارهایی دیگر، یادآوری می‌کردندشان که ما باهم‌ایم!

بلخره جلیلی آمد!

بلند شدنم و دست تکان دادنم دستِ خودم نبود! خیلی‌ها ذوق کرده‌بودند و شعارهایی می‌دادند که این را نشان می‌داد؛

امّا من راستش عصبانی بودم، خیلی زیاد،

دعوت‌ش کردیم دانش‌گاه آن‌وقت وقتی می‌آید هوچی‌گری راه بیاندازیم؟

همان گروهی که دعوا راه انداخته بودند حالا حتّی کم‌ترین آدابِ مهمان‌داری را هم رعایت نمی‌کردند!

 

دکتر فریدونِ عباسیِ عزیزم، شروع کرد به صحبت، انصافاً خیلی بی‌طرف حرف می‌زد، امّا آن‌ها باز آب‌رویِ امیرکبیر را بردند!

بعد از او، نوبتِ سخن‌رانِ اصلیِ مراسم، یعنی جلیلی بود!

بسم‌الله‌ ش را که گفت، آن‌ها "هو" کردن و "جلیلی برو بیرون" گفتن‌شان را شروع کردند!

من نمی‌دانستم از ذوق بمیرم،

یا از خجالت آب بشوم،

یا از عصبانیت بترکم!

شروع کرد به صحبت،

حتّی یک لحظه هم سکوت نکردند(با این که خیلی کم بودند امّا خب صداهاشان را تا جایی که تارهای صوتی‌شان اجازه می‌داد بالا می‌بردند!) و خب از آن طرف هم گروه دیگر در جوابِ آن‌ها شعار می‌دادند،

جلیلی از بس به حنجره‌اش فشار آورده بود صورتش سرخ شده بود، پریدن‌های صورت‌ش بیش‌تر شده بود شاید از عصبانیت، و معلوم بود خیلی ناراحت شده!

با یک عدّه دانش‌جویِ...

بینِ حرف‌هایش، جایی که دیگر انگار طاقتش داشت تمام می‌شد، گفت (رو به جلویی‌ها) شماها که لطف دارید به بنده چیزی نگید، بگذارید آن‌ها شعارشان را بدهند!

و من می‌خواستم بزنم زیرِ گریه!

حرف بزنی، آن هم چه حرف‌هایی، آن‌وقت همه داد و بی‌داد راه بیاندازند و گوش ندهند...

البته بماند که آن جلویی‌ها هم باز نمی‌توانستند خودشان را در مقابلِ حرکات و شعارهای بی‌شرمانه‌ی آن‌ها نگه دارند و گاهی در جوابشان شعارهایی می‌دادند و من هی حرص می‌خوردم!

بدترین قسمت‌ش شاید جایی بود که آن گروه اوّل پشت‌شان به جلیلی بود و شروع کردند به "یارِ دبستانیِ من" خواندن، وسطِ حرف زدنِ سخن‌رانِ برنامه!

جلیلی حرف‌هایش را زد امّا، و آن‌ها که باید شنیدند!

وقتی آمد پایین از رویِ سکو، چیزی نمانده بود بدوم به سمتش و محکم بغلش کنم!

 

بعد از او، پدرِ نازنینِ شهید احمدی روشن صحبت کرد!

آیه‌ای از قرآن خواند و گفت که شما باید به حرفِ همه گوش کنید و به‌ترین را انتخاب کنید، نه که به یک طرف اصلاً فرصتِ صحبت ندهید و یا گوش ندهید حرف‌ش را!

قشنگ مشتی بر دهانِ استکبار بود این حرف! :)

و بعد باقیِ مراسم که تقدیر بود و تشکّر و ...

و من هی باز جلیلی را نگاه می‌کردم و ذوق می‌کردم و افتخار می‌کردم و خوش‌حال می‌شدم که... و شرم‌گین البته!

یکی از دوستانم، یکی از همان "عینِ بچه آدم‌ها"، یک جمله گفت فقط، گفت از رأی‌ای که دادم و اتّفاقاً همان هم شد، پشیمانم! آدم از رویِ طرف‌دارانِ یک آدم هم گاهی می‌تواند قضاوت کند، و البته حرف‌هایِ طرفِ مقابلش!

 

امروز داشتم بازتابِ مراسم را در خبرگزاری‌ها می‌دیدم،

برای اوّلین بار دیدم چه‌قدر می‌توانند تحریف کنند یک اتّفاق را!

خبرگزاری‌های مخالفِ نظام و قاعدتاً موافقِ دولت (البته این قاعده کلّیت ندارد ها!)، یک جوری نوشته بودند که من اصلاً فکر کردم من اشتباهی رفته بودم یک مراسمِ دیگر!

بعد همین‌طوری رفتم دنبالِ نظریاتِ اشخاصی مثلِ سروش و کدیور و امثالهم؛

...

فکر کنم فقط یک قوری گل‌گاو‌زبان آرام‌م کند! این‌قدر که اراجیف خواندم امروز!

 

الان رسماً داغونم!

پی‌‌نوشت: لطفاً سعی کنید درک کنید احساسِ علاقه‌ی شدیدِ من را به این آدم، من فقط با دیدنِ چهره‌اش سرشار از آرامش می‌شوم!

این نوشته اصلاً سیاسی نیست! من از روی دلم نوشتم!

 

اگر دوست داشتید بخونید حرف‌هاش رو:

صحبت‌های دکتر عباسی

بخش نخست صحبت‌های دکتر جلیلی

بخشِ دوم صحبت‌های دکتر جلیلی

بخشِ تکمیلیِ صحبت‌های دکتر جلیلی

پادکستِ سخنانِ دکتر جلیلی

کلیپِ سخنانِ دکتر جلیلی

و حاشیه ها:

افراطیونی که تحمّلِ برگزاریِ جشنِ هسته‌ای را هم نداشتند

 

  • موافقین ۱ مخالفین ۱
  • ۹۳/۰۱/۲۶
  • ۴۹۱ نمایش
  • ضُحی

سعید جلیلی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی