رنگی شبیهِ نور

فرهنگ به معنای هوایی‌ست که ما تنفس می‌کنیم...

رنگی شبیهِ نور

فرهنگ به معنای هوایی‌ست که ما تنفس می‌کنیم...

ما جامعه‌ای می‌خواهیم که رنگ‌ش شبیهِ نور باشد...
*****
نمونه‌ی کاملِ دنیای انسانی در دورانِ ظهورِ حضرتِ بقیه‌الله ارواحنا فداه اتفاق خواهد افتاد و از آن‌جا –من به شما عرض بکنم- دنیا شروع خواهد شد. ما امروز در زمینه‌های مقدّماتیِ عالمِ انسانی داریم حرکت می‌کنیم. ما مثلِ کسانی هستیم که در پیچ و خم‌های کوه‌ها و تپه‌ها و راه‌های دشوار داریم حرکت می‌کنیم تا به بزرگ‌راه برسیم. وقتی به بزرگ‌راه رسیدیم، تازه هنگامِ حرکت به سمتِ اهدافِ والاست.(1389/9/10)

نویسندگان

"تازگی‌ها به یک نتیجه‌ای رسیدم؛

برای این‌که یک انسان را از منجلاب نجات داد؛

باید با یک مکتب آشنایش کرد؛

و نه با یک شخص!

کاش این را دوم دبیرستان فهمیده بودم..."

این را از لابلای حرف‌های تایپ شده‌ام پیدا کردم! بدون تاریخ بود؛ یعنی نمی‌دانم "تازگی‌ها" برمی‌گردد به چه زمانی!

فقط می‌دانم که این حرف را این روزها بیشتر درک می‌کنم!

اگر هر انسان برای خودش مکتبی داشت، جدای از اینکه این مکتب چه طرز تفکری‌ست، این قدر رنگ عوض کردن‌ها سریع اتفاق نمی‌افتاد!

  • ضُحی

اعلی مرتبه‌ی علم، سکوت است در تمامیِ شئونِ وجود ...

  • ضُحی

قدم زدیم و قدم زدیم و قدم زدیم زیر باران...

و گفتم برایشان تمامِ ماجرا را...

و درد کشیدم و درد کشیدم و درد کشیدم...

و سوختم و سوختم و سوختم...

آخرین روزِ این ترم در دانشگاه، بهترین روزش بود!

  • ضُحی

دلم می‌خواهد همه‌ی گل‌های دنیا را بغل کنم و تقدیم تو کنم.
 

  • ضُحی

قشنگ معلومه من خوب نیستم، نه؟

حس می‌کنم دیگه نمی‌تونم...کم آوردم...

دارم توی دنیای خودم دست و پا می‌زنم تا برگردم امّا نمی‌شه...

دارم سعی می‌کنم مشت‌مشت خاک‌هایی رو که خودم با دستای خودم ریختم روی ضُحی از روش بردارم...

دارم سعی میکنم برش‌گردونم به زندگی...

دارم سعی می‌کنم بهش یادآوری کنم چقدر قوی بود...

چقدر دنیاش تو دستاش بود...

چقدر از خودش راضی بود...

باید بلخره از جام بلند شم...

این زندگی‌ای که من دارم با مرگ فاصله‌ای نداره واقعاً...

پ.ن:هر چه می‌کشم از توست...دنیام و زیر و رو کردی! هیچ کس باورش نمی‌شه مخاطب من تو باشی عزیزم...

  • ضُحی

خفگی

۱۹
شهریور

نمی‌دانم چرا نمی‌توانم...

هرچه سعی می‌کنم بنویسم نمی‌توانم...

  • ضُحی

گقت:

به حق همین ساعاتِ عزیز؛

مرگ بر اسرائیل!
 

  • ضُحی

نیست آرامم هنوز...

۰۴
ارديبهشت

تا واقعاً عاشق نشوی، هر چقدر هم فکر کنی واقعاً عاشقی و حرف‌های عاشقانه بزنی و از هجران گلایه کنی و ... باز هم معلوم است همه‌ش رنگ است!

  • ضُحی

دلم تنگ شده برای همه‌ی اون روزها...

برای شبهاش و بیدار موندن‌هاش و شعر خوندن‌هاش و تو وبلاگ دوستان چرخیدن‌هاش و نوشتن‌هاش و گریه کردن‌هاش و گریه کردن‌هاش و گریه کردن‌هاش و گریه کردن‌هاش...

هرچند شب،

تو ماشین،

دوتایی،

دست تو دست هم،

سرم روی شونه‌ش،

صدای رادیو،

ماه،

...

هرچند خیلی چیزها...

  • ضُحی

حماسه‌ی ملت

۰۹
اسفند

الخیر فی ما وقع...!

 

ولی خب...

ِیعنی این قدر، قدر ناشناس؟!

  • ضُحی